من خراباتی ام از من سخن یار مخواه
گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه
من که با کوری و مهجوری خود سرگرمم
از چنین کور تو بینایی و دیدار مخواه
چشم بیمار تو بیمار نمودست مرا
غیر هزیان سخنی از من بیمار مخواه..
الهی! ما را پیراستی چنانکه خواستی
الهی! نه خرسندم نه صبور، نه رنجورم نه مهجور
الهی ! تا با تو آشنا شدم ، از خلایق جدا شدم،
در جهان شیدا شدم، نهان بودم پیدا شدم.
من خراباتی ام از من سخن یار مخواه
گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه
من که با کوری و مهجوری خود سرگرمم
از چنین کور تو بینایی و دیدار مخواه
چشم بیمار تو بیمار نمودست مرا
غیر هزیان سخنی از من بیمار مخواه..